وعدهی دیدار در سراب خیال من
همه چشمها خیره شدن به من. داد میزنم؛ نه، تیک تاک ساعت منو دیوونه میکنه. تو رو خدا بذارید دستام روی گوشام باشه.
یکی میگه زود تموم میشه، زود تر از اون که چیزی رو حس کنی.
دستامو میبندن به صندلی. همه دارن گریه میکنن.
من نمیتونم این صدا رو تحمل کنم. تو رو خدا...
همه دارن ساعتشون رو نگاه میکنن. یکی میگه ساعت هشت و پنجاه و نُه دقیقه و یک ثانیه. یکی دیگه میگه هشت و پنجاه و نُه دقیقه و دو ثانیه. سه ثانیه، چهار، پنج، شیش... نه، نه، نه.
گریهام میگیره. همه جیغ میکشن و من آروم چشامو میبندم.
صدای شیکستن میآد. وقتی این دو تا لعنتی رو باز میکنم، هیچ کس نیست به جز تو که وایسادی جلوم و داری ساعتهارو میکوبی به دیوار.
میگم این آخرین راه بود؟
نگام میکنی، میخوای یه چیزی بگی ولی نمیگی. سرتو میندازی پایین و میری.
یکی تکونم می ده، میگه همه خوابیدن.
میگم یعنی این قدر دیر شده؟
یکی میگه زود تموم میشه، زود تر از اون که چیزی رو حس کنی.
دستامو میبندن به صندلی. همه دارن گریه میکنن.
من نمیتونم این صدا رو تحمل کنم. تو رو خدا...
همه دارن ساعتشون رو نگاه میکنن. یکی میگه ساعت هشت و پنجاه و نُه دقیقه و یک ثانیه. یکی دیگه میگه هشت و پنجاه و نُه دقیقه و دو ثانیه. سه ثانیه، چهار، پنج، شیش... نه، نه، نه.
گریهام میگیره. همه جیغ میکشن و من آروم چشامو میبندم.
صدای شیکستن میآد. وقتی این دو تا لعنتی رو باز میکنم، هیچ کس نیست به جز تو که وایسادی جلوم و داری ساعتهارو میکوبی به دیوار.
میگم این آخرین راه بود؟
نگام میکنی، میخوای یه چیزی بگی ولی نمیگی. سرتو میندازی پایین و میری.
یکی تکونم می ده، میگه همه خوابیدن.
میگم یعنی این قدر دیر شده؟