کورکورانه یا ببخشید آقا ساعت چنده؟

داستانک‌ها و پاراگراف‌ها

-->

دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۸

نه در ادامه

عجیبه.. خیلی وقته که گم نشدم.. یا شاید الان احساس می­کنم که از گم­شدنم خیلی وقته که می­گذره..همه غر می­زنند، همه خسته­اند، همه می­خواهند که هرچه زودتر تمام شود.. انگار که تبدیل شده به یک زجر ِمدام..خیلی پابه­پایِ انها نخواهم رفت.. متوقف خواهم شد.. و اگر آنها بخواهند ادامه دهند، به پایان می­رسم.. بازیِ من با آنها به پایان می­رسد.
....

در بیشتر ِدوستیهایم کشش ِیک فرد، اصرار ِیک فرد موجبِ گریز ِدیگری شده است. انگار که همه منتظر ِبهانه­اند برایِ فرار.. و اینجا جریانی شکل می­گیرد به شدت احمقانه.. به یکی از دوستانم سپردم که هر موقع رفت بیرون، خبر کند که اضافه شوم.. اما خبر که نکرد هیچ،خودم خبر گرفتم.. و هر روز بیرون رفته بود.

....

کلٌی چیز که باید بنویسم. دارم به این فکر می­کنم که یه نویسنده چه امکاناتی باید داشته باشه..دسترسی به یه ویلا در شمال..یه دفترچه همراه.. یه ام­پی3..و حتما باید موبایل نداشته باشه..یا حداقل همراهش نباشه، بره رویِ پیغامگیر..

2 Comments:

Blogger leilak said...

واسه همین موبایلت خاموشه بعضا؟!!
;)

۶:۱۲ بعدازظهر, بهمن ۲۷, ۱۳۸۸  
Blogger Minoo said...

"باید بگویم مطالب وبلاگ شما بسیار خواندنی و مفید است. در ضمن راهنمای تجاری مشاغل و شرکت های ایرانی را می توانید در آدرس زیر مشاهده نمایید: www.timasearch.com/gate.htm
پاینده و پیروز باشید.

۶:۲۶ بعدازظهر, اسفند ۰۳, ۱۳۸۸  

ارسال یک نظر

<< Home