کورکورانه یا ببخشید آقا ساعت چنده؟

داستانک‌ها و پاراگراف‌ها

-->

چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۹

ماهنامه

چند شب ِپیش خواب کسی را دیدم. ساعت­ها بر در ِخانه­اش نشسته بودم به انتظار. عاقبت آمد. از دستِ من فرار کرد و نرفت درونِ خانه. به دنبالش رفتم و به دلیلی با مردی دعوایم شد. فریاد و جیغ و داد. مرا کنار می­کشید، اما فایده نداشت و باز دعوا و جیغ و داد. تا اینکه آمد و دستش را پشتم گذاشت و دورم کرد. در همان لحظه که دستش را پشتم گذاشت، ناگهان به اندازه­ی یک عمر آرام شدم، به اندازه­ی صد عمر گرم شدم.
قبل ِاین خواب روزها حالم بد بود. وقتی که بیدار شدم، همه­ی غده­ها رفته بودند.
ممنون از تو.

1 Comments:

Anonymous لیلا said...

امروز صبح داشتم فکر می کردم کاش بنویسی
و خب چه چیز خوبی نوشتی!

۳:۵۴ بعدازظهر, تیر ۳۰, ۱۳۸۹  

ارسال یک نظر

<< Home