coming soon
دلم میگیره. اون تلخی ِتهِ تهِ نوشتهات. نامههای قدیمی که بازخونی میشن، یه لحظه حسرت میخورم با خودم که چرا اینها روی کاغذ نوشته نشدن. و بعد نامههای تلختر رو میخونم. فقط نامههای تو رو، چون میترسم با خوندنِ نامههای خودم، به حماقتها و اشتباههام پی ببرم. چون میترسم چیزهایی رو بفهمم که دلم نمیخواد. باور میکنی که الان، همین لحظه از تمام ِزندگیم راضیم؟ فقط به خاطر ِاتفاقِ تو. من آدم ِکوچکیم یا اتفاق بزرگ بود؟ من آدم خیالبافیم یا حقیقت.. سالها باید بگذره.. 12سال از دیدنِ تو.. تا شاید فراموشت کنم.. اگه نیاز بشه. "من نمیتونم به آینده با تو فکر کنم." صفحه رو ببند و بگو خداحافظ. نگو خداحافظ. بگو. نگو.
پینوشت: اگه نامهها رو کاغذ بودن، الان کهنه شده بودن. تا خورده بودن. مواظبت میخواستن. با این صفحهی سفیدِ روبهروم هیچی معلوم نمیشه.
پینوشت: اگه نامهها رو کاغذ بودن، الان کهنه شده بودن. تا خورده بودن. مواظبت میخواستن. با این صفحهی سفیدِ روبهروم هیچی معلوم نمیشه.
1 Comments:
...
سال های که نام روی کاغذ نیامد، اما پایان هر گریه بود
ارسال یک نظر
<< Home