کورکورانه یا ببخشید آقا ساعت چنده؟

داستانک‌ها و پاراگراف‌ها

-->

چهارشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۹

wake me up inside

If we can`t live together ,we gonna die alone
در ایام امتحانی ِدانشگاه جدید به وقتِ اواخر خرداد و اوایل تیر، که مصادف بود با تولدِ اینجانب، حالمان به ناگاه متغیر شد و رنگ از رخساره پرید و شب­ها خواب به چشم نمی­آمد. قرص­ها به معده سرازیر شدند و نگرانی­ها بیش از پیش، که مبادا حال ِبدِ گذشته راهی پیدا کرده است برای ماندگاری. لذا با تمام­ شدنِ امتحانات ابرها به کناری رفت و آسمان همان شد که بود. به همین جهت تحقیقی ذهنی به انجام رسید و این نتیجه حاصل گشت که ذهن ِ بی­صاحاب احوالاتِ امتحاناتِ شریف را بازخوانی کرده است. بدون توجه به آنکه اینجا برای 17 شدن کم از دو ساعتی خواندن لازم است و شریف برای 12شدن بیش از دو هفته­ای خواندن.
..
Living is easy with eyes closed
به گمانمان می­رود که نسوان در پذیرش ِبعضی شرایط جوامع ِمدرن بسی به بیراهه می­روند. به آن گونه که تا آنجا که ممکن است می­گویند و می­خندند و خود را به عناصر ِذکور می­چسبانند؛ و آنجا که عناصر ذکور کاسه­ی صبر و حلمشان سرازیر شده و واکنشی نشان می­دهند، حال ِنسوان دگرگون شده و اعلام می­دارند که شما بسی بی­جنبه­اید.. و نکته­ای که آنها غافلند این است که هر چیزی حدی دارد و شما نمی­توانید شِر و شِر محبت و نزدیکی نشان دهید، آن هم در این جامعه­ی داغون، و فرضتان بر این باشد که جنبه­ی نفر مقابل و چشم­پوشیش حدی ندارد و فرشته­ایست که هیچ حالیش نیست. (با احترام به صنفِ بی­بخار ِ فرشتگان)
..
Don`t try to fix me.. I`m not broken
به حالتی دچار شده­ام که انسان­ها را از خود متنفر می­نمایم. داستان بدین گونه است که می­فهمم که شخصی به من مایل است.. سپس سعی می­کنم ابراز عشق نمایم، که خب بلد نیستم.. در نتیجه طرفِ مذاکره ناامید می­شود.. اما این پایان راه نیست؛ که من آنقدر ادامه می­دهم و اذیت می­کنم که هیچ احساسی دیگر به من باقی نماند و تنفر به تمامی پر شده باشد. بدان جهت است که من قدرتِ تمام کردنِ هیچ چیز را ندارم. لذا این اختیار را به دیگران می­بخشم. حتی شما دوستِ عزیز!