کورکورانه یا ببخشید آقا ساعت چنده؟

داستانک‌ها و پاراگراف‌ها

-->

جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۴

هذیان‌های شبانه

من می‌گریم و تو می‌گریی. من فریاد می‌زنم و تو فریاد می‌زنی. ولی هر کس برای خود.
شاید گاهی به هم دستمال قرض بدهیم، ولی شانه‌هایمان خالی خواهد ماند.
این سرنوشتی‌ست که قرار بود به خط خودمان نوشته شود.
رویاهایمان همیشه زیبا باقی خواهند ماند. زیرا حقیقت هرگز به آن نزدیک نمی‌شود.
در زمین راه می‌رویم بی‌آنکه قدم‌هایمان بر روی آن باشد.
کاش کمی، فقط کمی شجاع بودیم.
شاید همه چیز خراب می‌شد ولی ما در آن لحظه فوق‌العاده بودیم، خودمان بودیم.
پس هر چه زودتر وصیت‌نامه‌ات رابگذار در جیب پیراهنت و...

سه‌شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۴

شکست نیاز

وه چه شیرین است
بر سر گور تو ای عشق نیاز آلود
پای کوبیدن

وه چه شیرین است
از تو ای بوسه‌ی سوزنده‌ی مرگ آور
چشم پوشیدن

وه چه شیرین است
از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن
در به روی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایه ی ابر و لب کشت اینجاست

فروغ فرخزاد

شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۴

دوئل

هفت تیرت رو بکش رفیق. ولی یادت باشه که تیر من طناب دارت رو پاره کرد، هر چند که شاید اونو نشونه نگرفته بودم.
زود باش رفیق، هوا گرمه. مردم منتظرن.
فکر می کنی این یه جنگه؟ نه، بیشتر شبیه تیتراژ آخر یه فیلمه. همه می‌دونن‌ تو بُردی.
نمی‌دونم، حالا که اینو بهت گفتم دیگه دوست ندارم تو رو هدف بگیرم. پس از فرصت استفاده کن. بیا، این هم از دستام. من تسلیمم. اون اسباب‌بازی رو بکش بیرون. د ِ بزن دیگه رفیق...