-->
در کنار هم
من خوشحالم که خودم هستم
زیرا من شبیه تو نیستم
تو هم خوشحال باش که خودت هستی
چون اصلاً شبیه من نیستی
برای همین است که میتوانیم با هم دوست باشیم
و چه خوب است دوستی دوتا آدم مثل ما
که اصلاً شبیه هم نیستند،
اما همدیگر را دوست دارند
شل سیلور استاین
حکمت؟
رفته بودیم گردش. خواهرک من یواشکی قایقی کاغذی در آورد، دستی بر سر عروسکش کشید و آرام قایق را در جوی آب رها کرد.
پایینتر از او، آن را از آب گرفتم. نوشته بود: «بابا زود برگرد، مامان همش گریه میکنه.»
بیچاره پدر، کاش خاکها کنار میرفتند. کاش خاکها به گلویش نمیریختند. کاش خود، تا به حال خاک نشده باشد.
میزانسن
مرد بر روی کاناپهی کنار ِ پنجره نشسته بود و کتابی میخواند.
زن بر روی مبل ِ راحتی ِ جلو ِ تلویزیون نشسته بود و فیلمی بی سر و ته نگاه میکرد.
مرد نگاهی به ساعت دیواری انداخت؛ شش و نیم. صفحهای از کتاب را ورق زد و به این جمله رسید: «مرد بر روی کاناپهی کنار ِ پنجره نشسته است و کتابی میخواند. زن بر روی مبلِ راحتی ِ جلو ِ تلویزیون نشسته است و فیلمی نگاه میکند. فیلم ِ خسته کنندهایست. بازیگر مردِ فیلم بر روی کاناپهی کنار ِ پنجره نشسته است و کتابی میخواند. بازیگر زنِ فیلم بر روی مبل ِ راحتی ِ جلو ِ تلویزیون نشسته است و فیلم ِ کسل کنندهای را نگاه میکند. فیلم تمام میشود، زن به طرف یکی از اتاقهای خانه میرود و از دید مرد خارج میشود؛ تلویزیون روشن میماند. مرد کتاب را نیمه رها میکند، سَرش را بر روی پشت کاناپه میگذارد و چشمانش را میبندد.»
مرد نگاهی به زن انداخت که بر روی مبلِ راحتی ِ جلو ِ تلویزیون نشسته بود و فیلم نگاه میکرد. کتاب را بست.
کات!