If we can`t live together ,we gonna die alone
در ایام امتحانی ِدانشگاه جدید به وقتِ اواخر خرداد و اوایل تیر، که مصادف بود با تولدِ اینجانب، حالمان به ناگاه متغیر شد و رنگ از رخساره پرید و شبها خواب به چشم نمیآمد. قرصها به معده سرازیر شدند و نگرانیها بیش از پیش، که مبادا حال ِبدِ گذشته راهی پیدا کرده است برای ماندگاری. لذا با تمام شدنِ امتحانات ابرها به کناری رفت و آسمان همان شد که بود. به همین جهت تحقیقی ذهنی به انجام رسید و این نتیجه حاصل گشت که ذهن ِ بیصاحاب احوالاتِ امتحاناتِ شریف را بازخوانی کرده است. بدون توجه به آنکه اینجا برای 17 شدن کم از دو ساعتی خواندن لازم است و شریف برای 12شدن بیش از دو هفتهای خواندن.
..
Living is easy with eyes closed
به گمانمان میرود که نسوان در پذیرش ِبعضی شرایط جوامع ِمدرن بسی به بیراهه میروند. به آن گونه که تا آنجا که ممکن است میگویند و میخندند و خود را به عناصر ِذکور میچسبانند؛ و آنجا که عناصر ذکور کاسهی صبر و حلمشان سرازیر شده و واکنشی نشان میدهند، حال ِنسوان دگرگون شده و اعلام میدارند که شما بسی بیجنبهاید.. و نکتهای که آنها غافلند این است که هر چیزی حدی دارد و شما نمیتوانید شِر و شِر محبت و نزدیکی نشان دهید، آن هم در این جامعهی داغون، و فرضتان بر این باشد که جنبهی نفر مقابل و چشمپوشیش حدی ندارد و فرشتهایست که هیچ حالیش نیست. (با احترام به صنفِ بیبخار ِ فرشتگان)
..
Don`t try to fix me.. I`m not broken
به حالتی دچار شدهام که انسانها را از خود متنفر مینمایم. داستان بدین گونه است که میفهمم که شخصی به من مایل است.. سپس سعی میکنم ابراز عشق نمایم، که خب بلد نیستم.. در نتیجه طرفِ مذاکره ناامید میشود.. اما این پایان راه نیست؛ که من آنقدر ادامه میدهم و اذیت میکنم که هیچ احساسی دیگر به من باقی نماند و تنفر به تمامی پر شده باشد. بدان جهت است که من قدرتِ تمام کردنِ هیچ چیز را ندارم. لذا این اختیار را به دیگران میبخشم. حتی شما دوستِ عزیز!