کورکورانه یا ببخشید آقا ساعت چنده؟

داستانک‌ها و پاراگراف‌ها

-->

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

کمی ِکلمه

از بستر بر­می­خیزم. دعایم رفع حسرت است. و آرزویم پاک شدن ِتمامی ِلحظاتی که به درس تویِ دانشگاه فکر کرده بودم و خودم را فدایِ اون کرده بودم. از وجودم. ما زخمهایی طولانی داریم که فکر ِ به این اشتراک هر انسانی را ذره­ای امیدوار می­کند. فقط ذرٌه­ای. وقتی دو نفر پشتِ یک میز دستِ راستِ هم را گرفته باشند و سرشان رویِ میز باشند. وقتی دو نفر خستگی در می­کنند. به این فکر می­کنیم که شاید همه بازی باشد.. و اهمیت در بازی کردن است..فقط چون دردها را شناخته­ای، همواره جایی در بازیِ تو باز خواهد کرد همواره این دردها.. و اگر دردها مهمترین باشند، آنگاه بقیه حرفها مبتذلتر از آنند که حتی مطرح شوند. سکوت.