کمی ِکلمه
از بستر برمیخیزم. دعایم رفع حسرت است. و آرزویم پاک شدن ِتمامی ِلحظاتی که به درس تویِ دانشگاه فکر کرده بودم و خودم را فدایِ اون کرده بودم. از وجودم. ما زخمهایی طولانی داریم که فکر ِ به این اشتراک هر انسانی را ذرهای امیدوار میکند. فقط ذرٌهای. وقتی دو نفر پشتِ یک میز دستِ راستِ هم را گرفته باشند و سرشان رویِ میز باشند. وقتی دو نفر خستگی در میکنند. به این فکر میکنیم که شاید همه بازی باشد.. و اهمیت در بازی کردن است..فقط چون دردها را شناختهای، همواره جایی در بازیِ تو باز خواهد کرد همواره این دردها.. و اگر دردها مهمترین باشند، آنگاه بقیه حرفها مبتذلتر از آنند که حتی مطرح شوند. سکوت.
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home