هرکول
جلوی آینهی کنار در میایستد. سبیلهایش را با قیچی و شانهی کوچکاش مرتب میکند. با وسواس خاصی موهای کمپشتاش را شانه میکند. کُتاش را تناش میکند. پاپیوناش را که صاف است صافتر میکند. کلاهش را با دقت روی سرش میگذارد. نگاهی به ساعت جیبیاش میاندازد. عصایش را بر میدارد و به اتاق کارش میرود. به مردی که روی مبل نشسته است و دارد نتایج بازی اسبدوانی دیروز را در روزنامه مرور میکند میگوید: «هیستینگز! امروز کار زیاد داریم». به طرف در میرود و با زنی که از اتاق کناری بیرون آمده خداحافظی میکند: «اوقوا میس لمون!». از «فلورین کورت» خارج میشود. کنار خیابان میایستد و صدا میزند: «تاکسی!». با مرد دیگر سوار تاکسی میشوند و به سمت اسکاتلندیارد حرکت میکنند. سربازرس جپ آنجا منتظرشان است.
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home