کورکورانه یا ببخشید آقا ساعت چنده؟

داستانک‌ها و پاراگراف‌ها

-->

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸

این روزها

اگر روزی گم شوم
تو دستِ مرا خواهی گرفت
و می­بری­ام به خیالاتت
تا لحظه­ای آسوده بخوابم
دیگر روز ِگذشته مرا آزار نخواهد داد
و عشق ِگذشته
من خوابم...
...

اگر روزی گم شوم
خیره می­شوی به چشمانم و می­خندی
و فوت می­کنی به هر چه که بوده و هست
و می­رود هر چه که بوده هست
به خیالاتت
به جایی که دستِ من به آن نرسد
...

اگر روزی گم شوم
در گوشم حرفهایی خواهی زد
که هیچ­یک را نخواهم فهمید
ولی این صدای توست
که آبی می­شود برای هر­چه آتش
که بادی می­شود برای هرچه خاک
ای دوست­داشتنی

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

دست از خوابهاي من بردار

۱۱:۱۲ قبل‌ازظهر, مهر ۲۱, ۱۳۹۲  

ارسال یک نظر

<< Home