کورکورانه یا ببخشید آقا ساعت چنده؟

داستانک‌ها و پاراگراف‌ها

-->

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸

گرد و خاک

در من همیشگی نباش
که از فرط عادت ،فراموشت کنم
در من سفر کن
بیا و برو
همیشه بیا و برو
بگذار من مسافرخانه ی تو باشم
………………
وقتی به قرص عادت کرده باشی ،کندن ازش سخته. می­شی شبیه آدمی که حتی اگه همه­ی زندگیش سر ِجاش باشه، چشماشو می­ماله تا اشکش نریزه. ما انقدر نگرانِ درست شدن ِ اوضاعیم که مطمئنم وقتی هم که اوضاع درست بشه، حواسمون نیس. منظورمو رسوندم؟فهمیدی؟ به گمشده ها فکر می­کنی. به گذشته­های گمشده.. و حسرت می­خوری. پس هیچ وخت قرصاتو ترک نکن. یا اگه ترک کردی، عین ِمرد پاش وایسا. فهمیدی؟؟ هیچ چیز جالبی وجود نداره. شعار هفته­ی انجمن اسلامی دانشگاه رو هم خوب گوش کن: با کسی که چیزی برای از دست­دادن نداره، سربه­سر نذار.
...............
پی نوشت 1: طبیعیه. خیلی وخته که ننوشتم.
پی نوشت 2: من پیرتر از اونیم که حال و حوصله­ی معما حل کردن داشته باشم. اگه نظر می­دی، اسمتو هم بنویس.