و دیگر هیچ
آدمهای مهم زندگیم.. آدمهایی که از دیدنشون خوشحال میشم. یکی میشیم و بعد دور از هم. هدی میگفت:" کاش فقط 5دقیقه وایسیم دو طرفِ خیابون و همو نگاه کنیم. همین بسه." این حرفش شد نمادِ تمام ِدوست داشتنهای من. که نگاه ِبه اون آدم منو دگرگون کنه، راضی کنه. به گذشته نگاه میکنم و احساس میکنم که خاطراتم آنچنان انباشته شده رویِ هم که جایِ کمی مونده. که هرروز صبح این خاطرات برای ِتثبیتِ خودشون هی میان و میرن و خودشونو یادآوری میکنن.
....
تخیل ِما همیشه فراتر از واقعیت بوده، قویتر از واقعیت بوده. برایِ همین نمیشه به راحتی یک کتاب رو فیلم کرد یا شخصیتهای یه کتابو برایِ هم بازی کرد.. و همهی دوستداشتنهای ما تصاحبی خواهد شد به خاطرِ فرهنگی که نداریم. شاید اولین قدمِ این فرهنگ کم کردنِ خیالپردازی باشه راجع به آدمها.. و پذیرفتنِ عیبهاشون و کمبودهاشون..که دیگه از پوست و خونمون مایه نذاریم برای پنهان کردنِ نقصهای اطرافمون..حرفهام آشفته میشه..باید قبول کنم آشفتگی خودمو و به نظم برسونم..
....
....
تخیل ِما همیشه فراتر از واقعیت بوده، قویتر از واقعیت بوده. برایِ همین نمیشه به راحتی یک کتاب رو فیلم کرد یا شخصیتهای یه کتابو برایِ هم بازی کرد.. و همهی دوستداشتنهای ما تصاحبی خواهد شد به خاطرِ فرهنگی که نداریم. شاید اولین قدمِ این فرهنگ کم کردنِ خیالپردازی باشه راجع به آدمها.. و پذیرفتنِ عیبهاشون و کمبودهاشون..که دیگه از پوست و خونمون مایه نذاریم برای پنهان کردنِ نقصهای اطرافمون..حرفهام آشفته میشه..باید قبول کنم آشفتگی خودمو و به نظم برسونم..
....
چرا ریشهی همه چیزو میشه به ترس خلاصه کرد؟؟ اینکه تو به یکی که کتاب میخونه داد نمیزنی و نمیگی که "هی ،من حوصلهام سر رفته.بیا حرف بزنیم." یا نمیری وسط تمرین و میترسی از شکستن ِغرورت. هیچ احساسی گستردهتر از ترس نیست. ترس.. لذت.. زجر.. با این سه تا میشه زندگی ِهر آدمی رو خلاصه کرد.
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home