معصوم
بعد از ظهر چند روز قبلتر از امروز، مادرم توی آشپزخانه غذا میپخت و خواهر پنج سالهام پیش او بازی میکرد.
یکدفعه خواهرم سرش را آورد بالا و گفت: «مامان! احساس میکنم تنهام.»
فکر کنم یه چیزی شبیه این را توی وصیتنامهی ویرجینیا ولف خوندم! یحتمل فیلسوف میشود.
یکدفعه خواهرم سرش را آورد بالا و گفت: «مامان! احساس میکنم تنهام.»
فکر کنم یه چیزی شبیه این را توی وصیتنامهی ویرجینیا ولف خوندم! یحتمل فیلسوف میشود.
12 Comments:
koodaki amighan tars ra tajrobe mikonam va baad tanhayi ra va madari ke aghooshash ra baste
احسان عزيز سلام دارم داستانك هايت را مي خوانم. وبلاگ خوبي داري. قربانت يوسف
چرا که نه...
معمولا اين جمله از طرف بچه ها درخواستيه برا از تنهايي در اومدن به واسطه اومدن يه بچه ديگه. احتمالا يكمي با منظور ورجينيا ولف فرق داره.
اینجور موقع ها واقعا عاشقشون می شم ... فکر می کنم کسی اگه بتونه فلسفه ی حرف های ساده ی بچه ها رو کشف کنه از ویرجینا ولف هم بالا تره
راستی ... حالت نوشته هاتون نسبت به چند وقت پیش خیلی عوض شده
az shedate tanhayi ehiyanan hameman filsoof bashim !
مامان، احساس می کنم همیشه تنها می مانم... می فهمی؟
اول سلام. دوم من هم با تو همعقیدهام.یحتمل فیلسوف میشود! سوم اینکه کارهات دارد خواندنی تر میشود.تبریک...
خواهرت من را ياد " هانس توماس" در كتاب راز فال ورق اندخت. هانس توماس اندك اندك تبديل به يه فيلسوف شد چون پدرش فيلسوف بود. اما من فكر كنم خواهر شما شاعر بشه!
hm... !
ghashnag tarin jomleye wolf hamon: honar noskheie dovome donya ... midonid hatman !
من توی فیلم ساعت ها دیدم ویریجینیا توی آبی کمتر از دو متر خود کشی کرد. و بسیار غمگین بود. هیچ وقت نخواه خواهرت فیلسوف باشه . شاید اگه یه رقاصه باشه از این دنیا بیشتر لذت ببره.
ارسال یک نظر
<< Home