بی مخاطب
- اون نقاشی رو که چند روز پیش برات کشیدم یادت میآد؟ اول یه دایره بود با یه نقطه وسطش. گفتم این منم. بعد بقیهی صفحه رو سیاه کردم. تو قلم رو از دستم گرفتی، یه کاغذ برداشتی و توشو پر کردی از دایرههایی با یه نقطه وسطشون.
- بهت گفته بودم من از دوستیهای حقیر عین دشمنیهای حقیر متنفرم.
- گفتی از حل کردن پازل آدمها خوشم میآد. ولی یه چیز رو هیچوقت رو نکردم؛ اینکه همیشه آخرش پشیمون میشم. اصلاً مگه میشه یه درخت دو نوع میوه داشته باشه؟
- تنها کاری که از دستم بر میآد اینه که بشینم تو اتاقم، کتاب بخونم، سیگار بکشم، قهوه بخورم و منتظر بمونم. همین...
8 Comments:
nagam ke Manam ?
انتظار؟پس نابودی را خواهانی
سلام آقاي بازيگر؟؟؟
شرح خاطره است؛ فرم داستانک ندارد.
البته از زبان آن خوشم آمد.
to sigar mikeshi,ketab mikhooni.ghahve mikhori...az hame mohemtar donbale oon noghte ha migardi
تازه شدی مثل خودم. ولی برای من سیگار رو حذف کن به جاش قلیون بذار.
شايد، گاهی
شايد، همیشه!
اين واقعا" تنها کاری باشه که بشه کرد ...
-----------------------
مرسی از کامنتت
Az in aadamaayee ke mikhaan safheye kaaghaz ro por az daayereye baa noghte bokonan khellt khosham nemiyaad.
ارسال یک نظر
<< Home