کورکورانه یا ببخشید آقا ساعت چنده؟

داستانک‌ها و پاراگراف‌ها

-->

جمعه، دی ۲۹، ۱۳۸۵

۲ تق - دیر

معادلهٔ دو مجهولی ِ گذشته و آینده.
من از تو گله دارم...
که چرا دروغ‌ها را باور کردی؛ مگر باور ِ دروغ آسان‌تر است از باور ِ حقیقت؟
چرا باور کردی که قلبت بشکند وخرده‌هایش فرو رود به پای من؟
و آنگاه بود که خون سرازیر شد از چشمانم.
و حالا التماست می‌کنم که به خیالت اعتماد نکن و مرا ببین!
می‌خواهم که بدانی...
قهوه می‌خورم... بی تو... با تو...
قدم می‌زنم... بی تو... با تو...
جدول حل می‌کنم... بی تو... با تو...
می‌خواهم برای همیشه بی تو باشم تا از توهم ِ با تو بودن رها شوم.
باور کردی؟ معلوم است که باور کردی؛ چون دروغ گفتم.

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

tanhayi man az to labriz ast!!!
http://faraneh1362.persianblog.com/

۱:۲۸ قبل‌ازظهر, دی ۲۹, ۱۳۸۵  

ارسال یک نظر

<< Home