کورکورانه یا ببخشید آقا ساعت چنده؟

داستانک‌ها و پاراگراف‌ها

-->

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۴

مازوخیسم

روبروی آینه ایستاده‌ام و به خودم نگاه می‌کنم. همیشه از خودم متنفر بودم. دسته‌ی چاقو را فشار می‌دم. حالا موعد انتقامه. انتقام؟ خوب خیره می‌شم به تصویر ِدر آینه. باید شروع کنم. فکرهایم را کردم. تازگی‌ها خیلی از بند اول انگشت کوچک دست راستم بدم اومده. مثل یه جاسوسه که تازه کشفش کردم. جاسوسی که تا به حال صدها جنگ را به خاطرش باخته‌ام.کف دستم را می‌ذارم روی میز. چاقو را بالا می‌برم و محکم فرود می‌آرم. پرت می‌شه یه گوشه‌ای. حالا فقط جای خالیش باقی مونده وخون‌هایی که بیرون می‌ریزن. آه... خیلی درد داره. دستم را می‌شویم و برمی‌گردم جلوی آینه. روی ساعِدِ دست چپم یه خاله. خالی که مثل یک لَکَه‌ست بر روی پارچه‌ی سفید. فکر کنم احتمالا" سطحیه. با چاقو یه تیکه کوچیک از گوشتم را می‌کَنَم. اما خال هنوز هست. باز می‌کَنَم و می‌کَنَم و می‌کَنَم تا می‌رسم به استخوان. اما خال حتی روی استخوانم هم هست. بی خیال می‌شم. شاید بهتر بود از اول سراغ این نمی‌رفتم. از گودی بین سینه و شکمم تا بالای نافم را می‌شکافم. چه بوی متعفنی! اینجا اسپری ِ خوشبو کننده به درد می‌خوره. آها... حالا خوب شد. ولی فکر نکنم خیلی دَووم داشته باشه. شاید باید هر چند ساعت یه بار این کار را بکنم. نمی‌دونم. تقریبا" کارم تموم شده، فقط می‌مونه قلبم که چند روزه تیر می‌کشه. جای اون را روی سینه‌ام می‌بُرم و بیرونِش می‌آرم. یه جای قلبم بُریده و داره ازش خون می‌آد. اول آن را زیرِ آب می‌شویم، بعد یه چسب زخم روی جای زخم می‌زنم و می‌زارم سر ِ جاش. دردش کمتر شد. فکر کنم دیگه کافی باشه.

6 Comments:

Anonymous ناشناس said...

ممنون که سر زدید / داستان سورئال زیبایی بود / موفق باشید / بدرود...

۱۰:۰۴ بعدازظهر, خرداد ۰۲, ۱۳۸۴  
Anonymous ناشناس said...

هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست

كه من به زندگي نشستم!

www.delbastegan.blogfa.com

۱۲:۵۷ قبل‌ازظهر, خرداد ۰۵, ۱۳۸۴  
Anonymous ناشناس said...

سلام و ممنون که به داستانت توجه دارید / موفق باشید . بدرود

۴:۵۸ بعدازظهر, خرداد ۰۵, ۱۳۸۴  
Anonymous ناشناس said...

wow che tarsnak....omidvram hich adami enghadr az khodesh bizar nashe....

۷:۱۳ بعدازظهر, خرداد ۰۵, ۱۳۸۴  
Anonymous ناشناس said...

manam mamnoonam az inke oomadi:)
moafagh bashi

۸:۳۲ بعدازظهر, خرداد ۰۵, ۱۳۸۴  
Anonymous ناشناس said...

dastan e sureal...Kollan dastan hae sureal be khatere iinke az roya ha be mafhume feroydie oon estefade mikonan khatte revayi e moshakhassi nadaran. Albate age modaveman, yek roya bashan. Male to ye roya gune has...amma khatte revayi e moshakhas dare shayad be iin dalil ke mibayes kootah bude bashe. Be har hal sureal mitune bashe. Va hamchenin Dastane ravani. na ravan kavane deghat kon ravani! amma khob sureal behtare. bebakhshid ziad harf zadam

۸:۰۵ قبل‌ازظهر, خرداد ۰۷, ۱۳۸۴  

ارسال یک نظر

<< Home